این روزا دل من خیلی پره
مثل یه ابر بهاری مدام می غره
نمی دونم چه احساسیه
ولی هر چی هست یه حس بی قراری
یه حسه بی قراری که تو دلم آشوب انداخته
آشوبی که برام یک کابوس ساخته
این روزا دل من خیلی پره
مثل یه ابر بهاری مدام می غره
نمی دونم چه احساسیه
ولی هر چی هست یه حس بی قراری
یه حسه بی قراری که تو دلم آشوب انداخته
آشوبی که برام یک کابوس ساخته
سلام ای نازنینم
کی می شه تو را ببینم
کی لحظه دیدار فرا می رسه
این همه غصه به پایان می رسه
کی می شه همدم و یار من بشی
کی میشه فقط مال خودم بشی
کی می شه تو را در آغوش بگیرم
واسه اون چشای نازنینت روزی هزار بمیرم
باز هم آسمان دل مرا ابرهای تنهایی گرفته
باز هم باران تنهایی بر شیشه ی دلم می زند، و من را به آتش می کشاند
گویی ابرهای تنهایی نمی خواهند از دل من بیرون بروند
و تمام وجود مرا فراگرفته اند، زیرا آنها هم از آسمان دل من با خبرند و می دانند چقدر که چقدر دل تنگ تو هستند.
کلبه عشق من با نفس تو گرم است
در های عشقش همیشه به روی تو باز است ، زیرا که هیچ کس جز تو لایق دوست داشتن نیست
چراغش همیشه برای تو روشن است زیرا که هیچ کس به غیر تو از تو لایق روشنایی نیست
پس به کلبه ام وارد شو تا چراغهایش را برای تو روشن کنم و فرش های قرمز دلم برایت پهن ، زیرا که هیچ کس به غیر تو لایق مهربانی و پذیرایی نیست.
بیا دنیایم را با عشق ، مهربانی و زیبایی رونق بخش و مرا از این دنیایی که پر از زشتی و پلیدی است نجات بده.